در مورد بازیگری استاد:استاد بازیگر نبود.خودش بود.پشت دوربین وجلوی دوربین برایش تفوتی نداشت.او همانقدر که با بقال سر کوچه راحت بود ممکن بود با برتولوچی هم راحت باشد.قالب بازی هایش هم همین بود.استاد در اوایل دهه شصت با ترک معلمی و طابگی سر از آموزشگاه بازیگری آناهیتا در آورده بود زیر دست استاد مهرداد اسکویی با عناصر نمایشی وبازیگری آشنا شد وبا تله تئاتر(دومرغابی در مه)به مخاطبان معرفی شد.در این تل تئاتر شخصیت الیاس به شدت به خودش و جهان ذهنیش نزدیک است. پناهی در سال های بازیگری اش هفده فیلم و چند سریال و تئاتر بازی کرد ودر همه ی آن ها نقش واحد خودش را بازی می کرد.یقینا هیچ کس نمی توانست نقش هایی که برای او نوشته می شد را بازی کند نقش هایی هم چون اوینار.مرد ناتمام سایه خیال و...... وسریال روزگار قریب که آخرین فعالیت استاد در بازیگری است.در این فیلم حسین پناهی نقش دستیار حکیم نابینای روستای گرکان را بازی می کند که مثل همه ی کار هایش دیدنی است.
بیوگرافی استاد پناهی: حسین پناهی متولد ۶شهریور۱۳۳۵مطابق با۲۸اوگوست ۱۹۵۶در روستای دژکوه از توابع کهکیلویر بویر احمد متولد شد.پدرش علی و مادرش کنیز نام داشت.
کتاب ها:من و نازی/ستاره/ چیزی شبیه زندگی/دو مرغاب در مه/گلدان و آفتاب/پیامبر بی کتاب/دل شیر/علاوه بر این ها دو نوار با صدای استاد حسین پناهی نیز منتشر شد به اسم (سلام خدافظ)و(ستاره)که من برای دانلود گذاشتمش.
نگاهی به زندگی اش: پس از اتمام تحصیل در بهبهان به خواست پدر برای تحصیل به مدرسه ایت الله گل پایگانی رفته بود.و بعد از پایان برای ارشاد و راهنمایی مردم به محل زندگی اش باز گشت. چند ماهی در کسوت روحانیت به مردم خدمت کرد. تا اینکه زنی برای پرسش سوالی که برایش پیش آمده بود پیش حسین می رود.از حسین پرسید:فضله موشی داخل روغن محلی که حاصل چند ماه تلاشم بوده افتاده است آیا روغن نجس است؟ حسین با وجود این که می دانست روغن نجس است ولی این را هم می دانست حاصل چند ماه تلاش یک زن روستایی و خرج چند ماه خانواده اش را باید تامین کند. وبه زن گفت نه نجس نیست فقط کمی از روغن که فضله پیش آن بوده را بردارد و دور بریزد روغن مشکلی ندارد.بعد این اتفاق علی رقم فشار های اطرافیان را نتوانست تحمل کند ودر کسوت روحانیت باقی بماند.حسین به تهران آمد ودر مدرسه هنری آناهیتا چهارسال درس خواند ودوره بازیگری و نمایشنامه نویسی گذراند.پناهی بازیگری را اول از مجموعه محل بهداشت آغاز کرد.سپس چند ماهی نمایش تلویزیونی با استفاده از نمایشنامه های خودش نوشت که مدت ها در محاق ماند.نمایش های دو مرغابی در مه ویک گل و بهار که پناهی آن ها را نوشته و کاگردانی کرد در میان مردم خوش درخشید وبه درخواست مردم به دفعات پخش شد او در دهه شصت ودر اوایل دهه هفتاد یکی از پرکار ترین نویسندگان و کارگردانان تلویزیون بود.به دلیل فیزیک کودکانه وشکننده اش و نحوه سخن گفتنش سلدگی و خلوص ازرفتارش می بارید و طنز تلخش بازیگر نقش های خاصی بود. اما حسین پناهی بیشتر شاعر بود واین عشق شعر در تمام باطنش نفوذ داشت.نخستین مجموعه شعر او با نام من و نازی در۱۳۷۶منتشر شد.این مجموعه شعر تاکنون بیش از ۱۶بار تجدبد چاپ وبه شش زبان زنده ی دنیا ترجمه شده است.وی در۱۴مرداد۱۳۸۳ بر اثر ایست قلبی درگذشت
زندگی رسم خوشایندی است زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ پرشی دارد اندازه عشق زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یادمن و تو برود زندگی جذبه دستی است که می چیند زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است زندگی بعد درخت است به چشم حشره زندگی تجربه شب پره در تاریکی است زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد زندگی سوت قطاری است که درخواب پلی می پیچد زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست خبر رفتن موشک به فضا لمس تنهایی ماه فکر بوییدن گل در کره ای دیگر زندگی شستن یک بشقاب است زندگی یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان است زندگی مجذور اینه است زندگی گل به توان ابدیت زندگی ضرب زمین در ضربان دل ما زندگی هندسه ساده و یکسان نفسهاست
پنجشنبه
ساعت5:30 موبایلم زنگ میزند
از خواب بیدار میشوم
با خودم میگویم 5 دقیقه ی دیگر بخوابم
خوابم نمیبرد از استرس
و فکر میکنم حالا که دیگر کسی نیست که مرا بیدار کند
بگذار بیدار باشم
بلند میشوم
چای ساز را روشن میکنم
اب به جوش می اید لباسهایم را میپوشم حال چای خوردن را ندارم
ساعت حدود ها 6 صبح است
در خانه را میبندم
اسانسور را میزنم
به خودم میگویم دیر نشود امروز
یادم می افتد که امروز پنجشنبه است
بر میگردم در خانه را باز میکنم
پدر میپرسد چرا برگشتی؟
میگویم یادم نبود امروز چند شنبه است
پدرم میگوید اینکه یادت میرود چند شنبه است
چه ساعتی ایست
نشانه ی عاشق شدن است
من اهل هیاهو نیستم
چشمهایم جار میزنند عشق تو را
حرفهای ساده میزنم
اما شاید خوب بودن زیادی هم خوب نیست
اما شاید شبیه ادمهای این روزگار نبودن هم زیادی خوب نیست
به خاطر انکه کسی باورش نمیشود
این خوبی را
راستت را هم دروغ میپندارند
2) آنانی که وقتی هستند نیستند وقتی که نیستند هم نیستند
مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی واگذاشتهاند. بی شخصیتاند و بی اعتبار. هرگز به چشم نمیآیند. مرده و زندهاشان یکی است.
3) آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم هستند
آدمهای معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می گذارند. کسانی که هماره به خاطر ما میمانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.
4) آنانی که وقتی هستند نیستند وقتی که نیستند هستند
شگفت انگیز ترین آدمها. در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه اند که ما نمیتوانیم حضورشان را دریابیم. اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم آهسته آهسته درک میکنیم. باز میشناسیم. می فهمیم که آنان چه بودند. چه می گفتند و چه می خواستند. ما همیشه عاشق این آدمها هستیم . هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار میگیریم قفل بر زبانمان میزنند. اختیار از ما سلب میشود. سکوت میکنیم و غرقه در حضور آنان مست میشویم و درست در زمانی که میروند یادمان می آید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد...
دکتر علی شریعتی انسانها را به چهار دسته تقسیم کرده است
(1 آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم نیستند
عمده آدمها. حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم میشوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.
به وبلاگ خودتون خوش آمدید
پیروزی آن نیست که هرگز زمین نخوری، آن است که بعداز هر زمین خوردنی برخیزی
Victory is not never to fall, It is to rise after every fall
Mahatma Gandhi
هــر چــه مـی گــردم
هیــچ حرفــی بهتـــــر از سکــوتـــــــــ ــ پیدا نمی کنــــم ...
نگـاهـــم امــا ...
گاهــی حرفــــــــــ می زند
گاهــی فریــاد می کشـــد .....
و من همیشـــــه به دنبــــال کســـی می گردم
کــه بفهمــد یکـــــــــ نگـــاه خستـــه
چــه می خواهـد بگویـد..